از جزوه لنینیسم هم استراتژی و هم تاکتیک / مازیار رازی
در مورد تاکتیک های حوزهٔ سازماندهی
مارکسیسم یا سکتاریسم؟
بحش دوم
ادامه از بخش اول
مقابله کارل مارکس با فرقه گرایان (۷)
مارکس در نخستین دخالت سیاسی خود در حوزه سازماندهی در مانیفست کمونیست ۱۸۴۸ پس از توضیحات در مورد ضرورت سرنگونی سیادت بورژوازی چنین نوشت:
«..در آلمان حزب کمونیست، تا زمانى که بورژوازى روش انقلابى دارد، همراه بورژوازىبر ضد سلطنت مستبده و مالکین فئودال و خرده بورژوازى ارتجاعى گام برمیدارد.ولى حزب کمونیست حتى لحظهاى هم از این غافل نیست که حتىالمقدور، در مورد تضاد خصمانه بین بورژوازى و پرولتاریا، شعور و آگاهى روشنترى در کارگران ایجاد کند تا کارگران آلمانى بتوانند بلافاصله از آن شرایط اجتماعى و سیاسى که سیادت بورژوازى بایستى ببار آورد مانند حربهاى بر ضد خود او استفاده کنند و فورا پس از برانداختن طبقات ارتجاعى در آلمان، مبارزه بر ضد خود بورژوازىرا شروع نمایند…» کارل مارکس ، بیانیهٔ کمونیست (۸)فصل چهارم، ۱۸۴۸
مارکس این موضوع را برای نخستین بار در جنبش کارگری با شفافیت اعلام می کند که در مقابل سلطنت مستبده و مالکین فئودال، «کمونیست»ها (البته منظور مارکس «نهضت کمونیستی» است. ضمناً در آن موقع «حزب کمونیست» وجود نداشت) با بورژوازی همراه و متحد خواهند بود ، اما حتی لحظه ای از نقد به آنها غافل نمی مانند که پس از سرنگونی استبداد حاکمه به مبارزه با خود بورژوازی ادامه دهند.
کارل مارکس تا آخر حیاتش این تاکتیک را برای یافتن راه حل عملی برای تحقق سرنگونی سیادت بورژوازی توسط پرولتا ریا، در دورانی که تناسب قوا به نفع پرولتاریا نیست و آمادگی تسخیر قدرت سیاسی هنوز وجود ندارد، ادامه داد.
کارل مارکس در این نظریه به وضوح تفاوتی قایل می شود بین قدرت دولتی (استبداد بلفعلضد انقلابی) و بورژوازی در اپوزیسیون (گرایش بلقوهضد انقلابی). به سخن دیگر، کارل مارکس به روشنی مشاهده می کرد که پرولتاریا در شرایطی نیست که قدرت بالفعل ضد انقلابی را سرنگون کند، از اینرو با نیرو بالقوهضد انقلابی وارد اتحاد مشترک می شود (اما با افشای سیاسی آن جریانی که زمانی بلفعلضد انقلابی شد، تعیین تکلیف کند).
متکی بر این تحلیل علمی و واقع بینانه، مارکس در بین الملل اول ۱۸۶۴- ۱۸۷۲ در اتحاد با همان سوسیالیست های تخیلی مانند رابرت اوون و سن سیمون و آنارشیست ها و خرده بورژٰوا های چپ به اتحاد در عمل ادامه داد. لازم به ذکر است که بسیاری از سوسیالیست های تخیلی وقت مانند رابرت اوون مخالف مبارزه طبقاتیِ، اعتصاب کارگری و حتی انقلاب بودند. رابرت اوون خود یک سرمایه دار بزرگ در اسکاتلند بود. اما کماکان کارل مارکس با او در صف متحد در درون یک حزب بین المللی در مقابل دشمن واحد باقی ماند، و در عین حال به نقد بیرحمانه آنها در تمام سطوح نظری بی وقفه ادامه داد.
کارل مارکس با این موضع گیری شفاف و منطقی بود که تحقق انقلاب سوسیالیستی را به شکل واقعی در جامعهٔ پیچیدهٔ سرمایه داری به نمایش گذاشت.
با همین روش مارکس در ۱۸۸۰ در برنامه «حزب کارگران فرانسه» با طرح بخش «برنامه حداقل» (تاکید بر مطالبات اتحادیه های کارگری و اتحاد با آنها در مقابل دولت سرمایه داری)، به مثابه یک تاکتیک تأکید ورزید. این موضع گیری مورد سرزنش و تهاجم دو تن از رهبران فرقه گرای حزب کارگران فرانسه به نام «ژول گید» و «پُل لافارگ» (داماد کارل مارکس) قرار گرفت (که گویا پرولتاریا خود به اتکا به نیروی خود آماده قدرت گیری سیاسی است و نیازی به طرح مطالبات حداقل و عمل مشترک با اتحادیه های کارگری ندارد ). در مقابل این مواضع فرقه گرایانه کارل مارکس (بنا بر نامه انگلس به کنراد اشمیت ۱۸۹۰) اعلام کرد که :«آنچه که میدانم این است که من مارکسیست نیستم»! به سخن دیگر کارل مارکس به طنز با مشاهده این فرقه گرایان به شکل وارونه گفت: اگر اینها خود را مارکسیست می دانند، «من مارکسیست نیستیم»! یعنی این رهبران حزب کارگران فرانسه با اتخاذ چنین مواضع چپ روانه ای دیگر مارکسیست نیستند!
مقابله ولادیمیر لنین با فرقه گرایی و «چپ روی در کمونیسم»
لنین چکیده و جمع بندی تجارب بیش از دو دهه مبارزه تشکیلاتی خود را دو سال پیش از کناره گیری اجباری به علت سکته و فلج شدنش از فعالیت در حزب کمونیست شوروی (و ۴ سال پیش از مرگش ) برای نسل انقلابیون مارکسیست در سطح جهانی کتابی در حوزه سازماندهی در سال ۱۹۲۰ تحت عنوان «بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم»(۹) در مقابل فرقه گرایان مارکسیست زمان خود نوشت. در این کتاب به بهترین و قاطع ترین شکلی نظریات سازماندهی او فرموله شد . لنین این کتاب را به عنوان مهمترین جنبه تئوری مارکسیستی در حوزه سازماندهی به کنگرهٔ دوم کمینترن (بین الملل سوم ۱۹۱۹) ارائه داد . این کتاب را در واقع می توان به عنوان مانیفست روش سازماندهی برای تدارک انقلاب سوسیالیستی شناخت.
شخصا ًدر پیشگفتار به انتشار زبان فارسی این کتاب چنین نوشتم:
«به درستی این کتاب در باره “استراتژی و تاکتیک مارکسیستی” است. همواره از زمان تشکیل اولین تشکل های کارگری و ایجاد بین الملل اول، دوم و سوم (کمینترن) آن چه منجر به بحران های سیاسی و تشکیلاتی این سازمان ها شد، انحرافات فرصت طلبانه (نداشتن استراتژی انقلابی صحیح) از یکسو، و فرقه گرایانه (نداشتن تاکتیکهای صحیح) از سوی دیگر، بوده است. لنین از نادر فعالان جنبش کارگری بود که توانست در اکثر موارد مشی انقلابی را در مقابل گرایش های انحرافی پیش برد. گام برداشتن در راستای مشی انقلابی به ویژه در جوامع اختناق آمیز؛ همانند راه رفتن بر روی لبه تیز یک چاقو است. هر لغزش کوچک فعال سیاسی را به «چپ» یا «راست» این لبه تیز پرتاب می کند. لنین از نادر انقلابیونی که هنر دویدن بر این لبه تیز را آموخته بود! این روش مارکسیستی توسط لنین به مورد اجرا قرار گفت و با صراحت به افشا گری مخالفان «چپ گرا» (فرقه گرا) و «راست گرا» (فرصت طلب) پرداخت.
از دیدگاه مارکسیست های انقلابی و مشخصاً لنین، استراتژی انقلابی همانا هدف در راستای تحقق سوسیالیسم است که مارکسیست های انقلابی، بدون کوچکترین لغزش و انعطافی، می باید گام های ضروری در راستای تحقق آن بردارند. کسانی که این هدف نهایی را از برنامههای خود یا کنار گذاشته و یا به آینده نا معلوم موکول میکنند، می باید با صراحت در میان توده ها افشا گردند. در محور این اعتقادات انحرافی تزهای ضد انقلابی «انقلاب دو مرحله» ای و یا «انقلاب دمکراتیک» قرار گرفته است که مارکسیست ها می باید با شدت در مقابل آن ایستاده و از اهداف نهایی حمایت کرده و گام های رسیدن به آن را تحقق دهند.
اما، برای رسیدن به هدف نهایی یعنی سوسیالیسم، مارکسیست های انقلابی باید در بکارگیری تاکتیکهای خود کاملاً انعطاف پذیر باشند. زیرا آگاهی سوسیالیستی در میان قشرهای تحت ستم جامعه و به ویژه طبقه کارگر، همگون نبوده و یکپارچه و همه جانبه حاصل نمی گردد. آگاهی سوسیالیستی به دست آمده در یک بخش جامعه، در مبارزه طبقاتی، پس از دوره ای دستخوش ایدئولوژی هیئت حاکم قرار گرفته و از میان می رود. از اینروست که وجود یک حزب پیشتاز کارگری (حزب لنینی) ضروری است. اما داشتن استراتژی انقلاب سوسیالیستی، الزاماً به ساختن حزب پیشتاز کارگری و در نتیجه تدارک انقلاب سوسیالیستی، منجر نمی شود. روند ساختن حزب و تدارک انقلاب سوسیالیستی لازمه اش بکارگیری تاکتیکهای صحیح است. به عبارت دیگر، انعطاف پذیری در تاکتیکها، از جمله عقب نشینی ها و سازش های تاکتیکی و بکارگیری مانورهای تشکیلاتی، از ضرورت حیاتی برخوردار است. حزب پیشتاز کارگری را نمیتوان با برخوردهای فرقه گرایانه ساخت، همانطور که انقلاب سوسیالیستی را نمیتوان با مواضع چپ روانه به پیروزی رساند. هر اقدام فرقه گرایانه و چپ روانه زیر لوای توجیه هر سیاستی، راه را برای رسیدن به سوسیالیسم مسدود می کند. به قول لنین فرقه گرایی و چپ روی، بیماری است که برخی از مارکسیست ها در دوران طفولیت سیاسی خود به آن آغشته میشوند و نا آگاهانه به روند انقلاب سوسیالیستی لطمه می زنند.
آنچه که مورد توجه گرایش های فرقه گرا قرار نمیگیرد، این است که تا دوران اعتلای انقلابی و بحران های سیاسی و اجتماعی که قدرت دو گانه در جامعه بوجود میآید و تسخیر قدرت در دستور روز قرار می گیرد، جامعه همواره به سه طیف تقسیم می گردد. اول، طیف سیاه، یعنی هیئت حاکم و دولت ضد انقلابی سرمایه داری، که در اقلیت یک درصدی قرار می گیرد. دوم، طیف سفید، یعنی نیروهای انقلابی که خواهان سرنگونی دولت سرمایه داری اند، که آن نیز در اقلیت یک درصدی قرار می گیرد. سوم، طیف وسیع خاکستری میان طیف سیاه و سفید که شامل کل جامعه می شود . برای پیروزی انقلاب سوسیالیستی نیروهای یک درصدی سفید و انقلابی باید بخش عمده طیف خاکستری را به برنامه خوب جلب کرده و بخش دیگری از آنها را خنثی کنند که به سوی طیف سیاه نروند. برای تحقق این امر، ایجاد وسیعترین اتحاد عملها و جبهه های کارگری و جبهه های اجتماعی (زنان، ملیت ها، جوانان و غیره) به شکل غیر فرقه ای ضروری می گردد. بکارگیری تاکیتک های انعطاف پذیر با حفظ اصول، برای انجام این امر، حیاتی است. ورود انقلابیون در تجمعات اجتماعی و کارگری باید برای تقویت وجوه اشتراک صورت گیرد و نه برجسته کردن وجوه افتراق! ایجاد افتراق و فرقه گرایی و چپ روی در تجمعات اجتماعی محقق در نهایت منجر به انزوای نیروی سفید و تقویت نیروی سیاه خواهد شد.
در اپوزیسیون چپ و جنبش کارگری ایران، فرقه گرایان بسیار برجسته اند. از دیدگاه گرایش های خرده بورژوایی مانند گرایشات «شبه آنارشیستی» و «مائوئیستی»، دنیا همواره به «سفید» و «سیاه» تقسیم می گردد. هر آن چه به غیر از «خود» آن هاست، در دنیای «سیاه» جای دارد. این گونه تقسیم بندی البته برای کسانی که خواهان خلاص کردن خود از بار فعالیت های روزمره و مشقت بار مبارزات کارگری علیه سرمایه داری هستند، ایده آل است. دنیای آن ها «تخیلی» و «خالص» است. از نقطه نظر آنها استراتژی کارگران تشکیل حکومت شوراهای کارگری و سرنگونی دولت سرمایه داری است، و تا تحقق کامل این خواست مرکزی کارگران نباید خود را آغشته به هیچ عملی که خارج از این محدوده است کنند. هر آن چه غیر از این اتفاق افتد، به زعم آنان «اصلاح گرایی» و تمکین به بورژوازی است. برای آنها،بکارگیری «تاکتیک» در مبارزات طبقاتی و انعطاف پذیری و سازش های تاکتیکی اصولی و پیشبرد اتحاد عملهای و جبهه های کارگری و غیره، امری در حوزه فعالیت گرایش های «چپ بورژوازی» است. این ها تصور می کنند که کارگران همه یک پارچه مسلح به آگاهی سوسیالیستی هستند و تحت تأثیر و نفوذ عقاید بورژوازی و رفرمیستی قرار نمی گیرند. آنها فکر می کنند که کارگران برای دست یابی به هدف نهایی خود، با حفظ اصول و برنامه خود، نباید مطالباتی (مطالبات انتقالی) طرح کنند که بتواند چارچوب دولت سرمایه داری را بلرزاند و آگاهی سوسیالیستی را برای کارگران گام به گام، در ارتباط با آگاهی کنونی شان، طرح کند. از دیدگاه آنها کارگران یک روزه «سوسیالیست» می شوند و تمام عیوب سرمایه داران را کاملاً درک کرده و اقدام به انقلاب کارگری می کنند. مواضع فرقه های «شبه آنارشیستی» و «مائوئیستی» ایرانی، و برخی از «مارکسیست»ها، همانا موضع «امتناع» از جنبش کارگری است.
در این جزوه لنین به تفصیل در مورد کجروی های گرایشات کمونیستی به ویژه در آلمان و انگلستان میپردازد و نشان میدهد که این چپ روی ها و مواضع فرقه گرایانه در جنبش کارگری چگونه راه انقلاب سوسیالیستی را مسدود میکند و در مغایرت با تجربه پیروزمند انقلاب اکتبر قرار دارد.
به منظور مقابله با فرقه گرایی و چپ روی در جنبش کارگری و اپوزیسیون چپ، مطالعه جزوه لنین ضروری است و به تمام جوانان سوسیالیست توصیه می شود .»
این پیشگفتار در وضعیت کنونی برای نسل جوان در ایران بیشتر مصداق پیدا کرده است. چپ روی و فرقه گرایی یکی از بیمارهایی است که میان جوانان مارکسیست می تواند رخنه کرده و بدترین عواقب مانند در انزوا نگاه داشتن آنها در جنبش کارگری را در پی داشته باشد. از اینرو توضیحات ولادیمیر لنین در این کتاب در مقابله با فرقه گرایان دوران خود را در حاشیه سؤالات و ملاحظات مطروحه توسط برخی از رفقا بررسی می کنیم.
ادامه در بخش سوم (پایانی)
یادداشت ها
۷- مقابله با فرقه گرایی